-فاطی...فاطی....صدای مرضیه بود که فاطمه را صدا می کرد.مرضیه وبهاره دوست های صمیمی فاطمه بودند(البته دوست نه خواهر!)مرضیه وبهاره دریکی ازپرورشگاههای تهران بزرگ شده بودند و پدر ومادر نداشتند.مرضیه بهاره فاطمه وندا چهار دوست جدانشدنی وهمسن وسال که از کودکی با هم بودند بله ندا دختر خا له ی فاطمه که درشش ماهگی در اثر تصادف خانواده اش را از دست داده بود و اقاوخانم سعادتی(پدر ومادر فاطمه وبرادرش امید)ندا را به فرزندی قبول کردند ومانند دو فرزندشان از او مراقبت می کردند وفاطمه وامید نیز ندا را مانند خواهرشان دوست میداشتند.اقای سعادتی یکی از بزرگترین تاجران فرش محسوب می شد ومنزلشان دریکی از خوش اب وهوا ترین محلات تهران بود.فاطمه ومرضیه فارغ التحصیل پزشکی وندا فارغ التحصیل برق و بهاره نیز فارغ التحصیل عمران بودند وامید نیز بعد از گرفتن لیسانس جهانگردی برای فوق لیسانس راهی امریکا شد.فاطمه دختری بسیار معمولی باپوست تقریبا سفید وموی مشکی چشمان عسلی وندا نیز چشمان وموی مشکی وصورتی سبزه و درکل بانمک و دل چسب ومرضیه نیز صورتی به سفیدی برف وچشمانی عسلی وموهایی زیتونی رنگ و بهاره نیز اززیبایی یک دختر شرقی چیزی کم نداشت صورت سفید وموهاوچشمانی به رنگ شب داشت!!!!
نظرات شما عزیزان:
|
About![]()
سلام به وبلاگ من خوش آمدید عشق یک قانون زیبای دارد اونم این است که وقتی عاشق کسی میشوی تنها آرزوت دیدن عشق
Home
|